جدول جو
جدول جو

معنی کول کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

کول کاردن
به پشت گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ جُ تَ)
در تداول عامه، حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت. (فرهنگ فارسی معین). بر پشت برداشتن کسی یا چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کول گرفتن. کسی را بر پشت خود گرفتن و راه بردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کول (معنی اول) و ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ / کِ دَ)
امتناع کردن. اعراض نمودن. (ناظم الاطباء). خودداری کردن. سر باززدن. قبول نکردن: و لشکر مغول از طلب او نکول کردند. (جهانگشای جوینی).
- نکول کردن برات یا حواله، از پرداخت وجه آن سر باززدن. قبول نکردن آن. قبولی ننوشتن بر آن. نپرداختن آن را
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ / تِ شُدَ)
قر دادن. قر دادن کون را. (یادداشت مؤلف). جنبانیدن سرین. (لغات عامیانۀ جمال زاده). رقص کمر.
- کون و کچول کردن، قر دادن در سرین، گاه رقص. (یادداشت مؤلف) : شربتی از این (آب مخمر انگور) بخونی دادند چون بخورد اندکی روی ترش کرد گفتند دیگر خواهی گفت بلی شربتی دیگر بدو دادند در طرب کردن و سرود گفتن و کون و کچول کردن آمد. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
فرارفتن فاتولیدن رحلت کردن مهاجرت کردن منتقل شدن افراد ایل یا لشکریان از جایی بجایی: سید محمد گفت: دیگر روز نماز عید بگزاردند و سلطان کوچ کرد و نظام الملک سه روز مقام کرد، فوت کردن در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بول کردن
تصویر بول کردن
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مول کردن
تصویر مول کردن
بار گرفتن زنی از مردی بطرز نامشروع طفل حرامزاده بدنیا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کول کردن
تصویر کول کردن
حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپ کردن
تصویر کوپ کردن
بریدن زبانزدی در منگیا (قمار)
فرهنگ لغت هوشیار
گول زدن، یا خود (خویش) را گول کردن، خود را نادان نشان دادن: گول بس کن خویش را غره مشو، آفتابی را رها کن ذره شو، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
مرتب کردن آلات موسیقی و پیچانیدن فنر ساعت که بکار بیفتد آهنگ دادن ساز ها میزان کردن آلات موسیقی، منظم کردن حرکات دستگاه ساعت بوسیله پیچاندن فنر مخصوص، بانگ زدن (در زبان هروی مستعمل بود) : وی میگفتی که بخیابان هری کوک کنم یعنی بانگ زنم، متغیر ساختن عصبانی کردن، تحریک کردن وادار کردن بعملی: او را کوک کردند برود کشتی بگیرد، بر سر حرف آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
نابینا ساختن اعماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوت کردن
تصویر کوت کردن
روی هم انباشتن، توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رحلت کردن کوچ کردن: لشکر مغول نیز بدین خبر از خوف منهزم کوج کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوک کردن
تصویر کوک کردن
((کَ دَ))
هماهنگ کردن سازها و آوازها، تحریک کردن، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوت کردن
تصویر کوت کردن
((کَ دَ))
توده کردن، انباشتن روی هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کول کردن
تصویر کول کردن
((کَ دَ))
حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت
فرهنگ فارسی معین
انباشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ول هکاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دبه در آوردن در معامله
فرهنگ گویش مازندرانی
گل کردن، شکوفا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست کندن درخت، پوست کندن بعضی میوه ها مثل: گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد کردن کلوخ که با پشت فوکا انجام گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتاب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
امر به خوابیدن در مقام توهین و تحکم
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را دست بسته بردن، بدون وقفه راه بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قتل کردن، حیوانی را قربانی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرده را دفن کردن، چیزی را در زمین پنهان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قطع کردن شاخه های درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک کردن، تیز کردن، آماده کردن، کوک کردن ساز و ادوات
فرهنگ گویش مازندرانی
تنومند شدن درشت اندام شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست کندن گردو
فرهنگ گویش مازندرانی